با من به جورجیا بیا......

با من به جورجیا بیــا..........  

 برای مریم عزیزم: 

  

با آن بچه گربه های تازه متولد شده در پائیزِ باغچه اش. که پائیزِ هیچ کجای دنیا آنقدر زیبا و کامل نیست. حتی پائیزِ  آنـکـا را در بولوارها . با آن درختهای بلوط اش. و پارکِ Sihhiye و نیمکتهای چوبی اش . که چقدر با خواهرک روی آن ها نشستیم و درد دل ها کردیم. 

 

من و تو هم بعداظهرها روی پله هایِ حیاطِ خانه ات به تماشایِ پائیز نشستیم و در میانِ غوغای برگهای ریخته شدهء درختهای گیلاس و خرمالو و نگاه هایِ خشمگین مادر بچه گربه هاُ گفتیم و گفتیم و گفتیم . از گذشته ها......  

 عـزیزکـم: 

 روسری ات را سرت کن و مانتو را به تن بکش.برو دو سیخ دل وقلوهاز همان جگرکیزیر پل سید خندان اول رسالت بگیر و بخور. یا نه ُ برو چهارراه پاسداران. با مینی بوس. و دوباره بنشین روی نیمکتهای جلو مغازه. میانِ لامپ مهتابی هایِ سبز رنگ. بستنی اکبر مشتی را بگیر و بخور. و با خودت این شعر را زمزمه کن: با من به جورجیـا بیـا ......... 

 

عـزیزکم: 

ما در آن شهر گهگاه با بیست سالگی امان روبرو میشویم و دستها یمان را دراز میکنیم و میخواهیم با هم دست بدهیم. اما دستهایمان بهم نمیرسد. 

بین ما سی سال فاصله است................... 

 

بستنی ات را بخور ! در هیاهویِ خیابانهایِ شهر ُ زیرِ نور لامپهایِ مهتابیِ مغازه ها. 

 

و آن وقت.......... با خودت زمزمه کن: 

با من به جورجیـا بیــــــــــــا ..................... 

 

     - - - - - - - - - - - 

توضیحات: 

۱- با من به جورجیا بیا نام شعری است از برتولت برشت در مجموعه شعر من برتولت برشت 

۲- بیست سا لگی امان اشاره به شعری است از ناظم حکمت در مجموعه شعر آخرین شعرها

نظرات 3 + ارسال نظر
سارها جمعه 8 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:27 ق.ظ

من خیلی این نوشته تون رو دوست داشتم.. به خصوص اینجا رو:
ما در آن شهر گهگاه با بیست سالگی امان روبرو میشویم و دستها یمان را دراز میکنیم و میخواهیم با هم دست بدهیم. اما دستهایمان بهم نمیرسد.
.
به قول سهراب سپهری:
میان ما
هزار و یک شبِ افسانه هاست

ما در آن شهر ..........
اشاره به شعری از ناظم حکمت است. از من نیست. زیر یادداشتم نوشته ام.

سارها شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:31 ق.ظ

سلام
آخر هفته ست و ما چشم به راه پست جدیدیم
:)

هذیانهایی در راه است. یقه اشان را این هفته می گیرم!

پ.ن: مریم هیچ چیز از متن خوانده شده به یاد نمی آورد به جز دل و قلوه!

شبنم شنبه 16 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 03:46 ب.ظ http://nilram.webphoto.ir

سلام

مبارکه مبارکه. اینجا ساده و قشنگه
بنویسید شاید یاد بگیریم

زیاد جدی نگیر. آن وقت از این خزعبلات خجالت می کشم. مثل مریم بعد از خواندن باید همه را از یاد ببری!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد